خونه

---

یک سال گذشت...

آره دقیقا یک سال سخت اما پر از تجربه و داستان های مختلف که منهای سالی سخت از لحاظ درس و فشار زیاد اما پر از تجربه...

یک مهر 96 آغاز ماجرای من ...

خونه...

کاش شنبه ظهر بود و من سرخوش و خوشحال از امتحان عالی ک دادم میدویدم میرفتم امتحان دوشنبرو میخوندم

از امتحان بدم نمیاد از درسی ک نفهممش متنفرم

قشنگ واسم غول شده 

زمانم ک مث چییییییی میگذره 

دلمم ک ضعف داره 

فک کنم بهترم

وای بلاگفا اگ تو نبودی غرغرامو میبردم پیش کیییییی

خونه...

دارم میخونم...کاش وقت کم نیارمکمرم ک دچار دیفتیری شده از بس بد نشستم و روی زمین خلاصه ک هنوز اونجوری ک دلم میخوا خودکشی نکردم با درسا و دقیقا یک هفته وقت دارم...باید صبا زودتر بیدار شم و کمتر ور برم  حمومم ک وقت نکردم برم کیا هم ک نمیذاره هم رو مخمه خب بچه جون تو میدونی من ی هفترو اومدم خونه ک بخونم پیام نده فداتشم نمیفهمه ک تازه ظهری عصابم شخمی شده بود از بس میگ ببینمت ببینمت ببینمت ببینمت    + تاريخ جمعه پانزدهم دی ۱۳۹۶ ساعت 18:45 نويسنده آرام | خونه...ادامه مطلب

دلم گرفته

ی استاد چقدر میتونه پست باشه

چقد میتونه لاشی باشه

چقدرررر میتونه دیوس باشه

ذهنم درگیره همش

ایشالاااااا ک از دماغش دربیاد اون بیسته کیلویی

خاک برووووون سرررررش

خونه...

دختری هستم ک همیشه دلم میخواد غرررر بزنم..همیشه ناراضیم و میگم چرا چرا چرا چرا

اخه چرا

چرا دکتر اونجوری کرد؟یعنی رفتار من سیریش بود؟چرا

تقریبا هیچی خوشحالم نمیکنه 

چرا پس بقیه انقدر حالشون خوبه

خونه...